صورتی نوشت

دنیای صورتی دنیای زیباتریست!

صورتی نوشت

دنیای صورتی دنیای زیباتریست!

صورتی شیردل!

داریم تشریفمان را از اینجا هم می بریم. کلا هر سیصد وبلاگمان را تصمیم گرفته ایم یک جا جمع کنیم و آدرسمان را هم به همه ی دوستان و آشنایان بدهیم بی ترس از قضاوتشان! تازه کجای کارید که توئیترمان را هم روی آن وبلاگ ایمپورت می نماییم!  

 

و این یعنی برهنگی ذهنی!

 

راستش همچنان در کف شجاعت خودمان مانده ایم که مثلا دوست پسران اسبق و عاشقان فعلی که محلشان نمی دهیم و ننه و بابا و فک و فامیل و رئیس و همکار  غیره افکارمان را بخوانند و بدانند و به به .... چه شود!‌ 

 

خلاصه. ما می رویم و از این پس فقط همان جا در می افشانیم. اگر کسی مایل به خواندن است ای میل بگذارد - اگر دلمان خواست - آدرس بفرستیم.

براندازی!

برادران جان بر کف جرائم اینترنتی گفته اند که از این به بعد لینک دادن به سایت های فیلتر شده مصداق جرم است. 

 

 

 

خاک بر سرم شد٬ برم بگردم ببینم تو کدوم پستم به ویدئوی جنیفر لوپز تو یوتوب لینک داده بودم تا به جرم انقلاب نرم نبردنم اوین!

بر پدر و مادر هر آنچه....

خداوندا.... هر آنچه اغتشاشگر ننه مرده را از تیررس هر آنچه لباس شخصی بی پدر هست خارج نموده در امان بدار.... 

 

 

پی نوشت:

۱- طنزم نمیاد. شوخیم هم نمیاد. مسخره بازیم هم نمیاد. حوصله هم ندارم اینجا رو به گهمال حرف سیاسی جدی آلوده کنم.  

 

۲- دلم دارد می ترکد از این همه ظلم که می بینم و از این همه سکوت که مرا در بر گرفته.

مرگی که تسلیت گفتن دارد....

 

 

 

 

 

 

 

 

Sweet Dreams Sweetie...

اسکار می پذیریم!

  

چی بگم؟! چی کار کنم؟!! آقا من الان به گه خوری افتادم شدید!! این الف گویا غیر از مهربانیش یک خصیصه ی دیگری دارد در مایه های گیر بودن!  

 

فکر کنید من و تنها دوست ِ دخترم نشستیم شونصد ساعت فسفر سوزوندیم که چی بگم که بی خیال شه. تصمیم بر این شد که بگم می خوام برگردم با سین.  

 

پیش خودمون حساب کردیم٬ دیدیم که با توجه به این که دلیل جدایی بنده و سین یکم «سه» بوده و کاملا متوافقانه از هم طلاق گرفتیم و الان هم دوستای خوبی هستیم٬ این که تصمیم گرفتیم کوتاه بیایم و اینا اونقدرم عجیب نیست و البته باعث میشه که طرف کلا داغون شده و بی خیال شه! 

 

طرف پرسیده که نمیشه حالا همینجوری دوست بمونیم؟! و این سئوالش رو با جمله ی کهیر آور «دوستت دارم» تموم می کنه! که خوب مسلما من جواب ندادم! 

 

یک نصیحت به آقایان! جان مادرتان هر هشت ساعت یک بار عین آنتی بیوتیک به زن ها نگویید دوستشان دارید!!!! ابراز علاقه زمان و جایگاه و اینا می خواد به مرگ خودم!!! بیجا و بی جهتش میشه عین پنی سیلین! 

 

خلاصه! 

 

دیروز اس ام اس زده که چرا جوابمو ندادی؟! چرا نمیشه دوست باشیم؟! میگم سین خوشش نمیاد. میگه کی تا حالا اون انقدر رو تو تاثیر داره؟!  

 

اینجا دیدم که یه جورایی راست هم میگه!! هیچ کس جز مامان و بابام تازه اونم در برخی موارد حق نداره به من بگه چی کار کنم و چی کار نکنم و با کی حرف بزنم یا نزنم و غیره!! 

 

بعدش یه تیکه ای اومد که اگه دم دستم بود٬ همچین زده بودمش با دیوار یکی شه! برگشت گفت: خیال کردی باهات می مونه؟! گفتم برام مهم نیست! 

 

گفت بگو اون چی داره که من ندارم؟ گفتم علاقه ای بهش دارم که متاسفانه خیلی گنده تر از این حرفاس. 

 

گفت علاقه با گذشت زمان بوجود میاد٬‌کاش به منم یه فرصت می دادی. گفتم شاید راست میگی ولی این تصمیمیه که گرفتم. 

 

امیدوارم بی خیال شه. 

 

علاقه واسه من هیچم با گذشت زمان بوجود نمیاد. من اگه از نگاه اول یه نفرو دوست نداشته باشم هیچ علاقه ای بهش حس نمی کنم که بعدا بخواد کم یا زیاد بشه. 

 

حس می کنم خیلی باهاش بد حرف زدم. ولی یکی از رفقای آقایمان - که خدا از آقایی کمش نکند و سایه اش ایشالا تا صد و بیست سال بر سر ما باشد!- گفت که گاهی لازم است آدم از خودش تیریپ مرام و معرفت در نکند که در کردن این نوع تیریپ برای آن طرف فقط امیدواری کاذب به ارمغان می آورد و بنده خدا را فقط هی ذره ذره له می کند. فرمودند که اگر اصلا دوستش نداری و نمی خواهی اش رک و رو راست بگو که اینطوری دردش کمتر است!! 

 

خلاصه.... ما الان داریم در تجرد نقش تاهل را بازی می کنیم برای عموم بیا و ببین!! 

 

یکی بیاید به ما یک دانه اسکار بدهد!  

 

راستی یک نکته!!!‌ این سیستم که خشتک همشهری رو چیزی نمونده بود پرچم کنه سر عکس یه معبد که هیچ کس هم نمی شناخت٬‌ صدا و سیما خانومش داره یه سریال پخش میکنه که موزیک متنش به شکل خفن تابلویی از موزیک «لیست شیندلر» گرفته شده!!! آقا هر بار این سریال پخش میشه آی ما به ریش این عمو عزت می خندیم!!!‌ می خوام بزنگم روابط عمومی سیما و این حرکت صهیونیستی رو محکوم و اینا کنم چون خیلی به احساسات سید حسن پرستانه ام داره توهین میشه هر دفعه! 

 

بعدش دیگه چی می خواستم بگم؟! 

 

بذارید بفکرم......! 

 

آهان دیروز بعد از یه عالمه وقت - حدود سه هفته - سین رو دیدم. انقدر دو تایی خمیازه کشیدیم که دیگه از خنده مرده بودیم! 

 

من باید درس بخونم! 

 

نمی دونم چرا نمی خونم!!!! 

 

دلم یک دونه بغل گنده ی گرم می خواد که توش کمی تا قسمتی محو شم!