صورتی نوشت

دنیای صورتی دنیای زیباتریست!

صورتی نوشت

دنیای صورتی دنیای زیباتریست!

اسکار می پذیریم!

  

چی بگم؟! چی کار کنم؟!! آقا من الان به گه خوری افتادم شدید!! این الف گویا غیر از مهربانیش یک خصیصه ی دیگری دارد در مایه های گیر بودن!  

 

فکر کنید من و تنها دوست ِ دخترم نشستیم شونصد ساعت فسفر سوزوندیم که چی بگم که بی خیال شه. تصمیم بر این شد که بگم می خوام برگردم با سین.  

 

پیش خودمون حساب کردیم٬ دیدیم که با توجه به این که دلیل جدایی بنده و سین یکم «سه» بوده و کاملا متوافقانه از هم طلاق گرفتیم و الان هم دوستای خوبی هستیم٬ این که تصمیم گرفتیم کوتاه بیایم و اینا اونقدرم عجیب نیست و البته باعث میشه که طرف کلا داغون شده و بی خیال شه! 

 

طرف پرسیده که نمیشه حالا همینجوری دوست بمونیم؟! و این سئوالش رو با جمله ی کهیر آور «دوستت دارم» تموم می کنه! که خوب مسلما من جواب ندادم! 

 

یک نصیحت به آقایان! جان مادرتان هر هشت ساعت یک بار عین آنتی بیوتیک به زن ها نگویید دوستشان دارید!!!! ابراز علاقه زمان و جایگاه و اینا می خواد به مرگ خودم!!! بیجا و بی جهتش میشه عین پنی سیلین! 

 

خلاصه! 

 

دیروز اس ام اس زده که چرا جوابمو ندادی؟! چرا نمیشه دوست باشیم؟! میگم سین خوشش نمیاد. میگه کی تا حالا اون انقدر رو تو تاثیر داره؟!  

 

اینجا دیدم که یه جورایی راست هم میگه!! هیچ کس جز مامان و بابام تازه اونم در برخی موارد حق نداره به من بگه چی کار کنم و چی کار نکنم و با کی حرف بزنم یا نزنم و غیره!! 

 

بعدش یه تیکه ای اومد که اگه دم دستم بود٬ همچین زده بودمش با دیوار یکی شه! برگشت گفت: خیال کردی باهات می مونه؟! گفتم برام مهم نیست! 

 

گفت بگو اون چی داره که من ندارم؟ گفتم علاقه ای بهش دارم که متاسفانه خیلی گنده تر از این حرفاس. 

 

گفت علاقه با گذشت زمان بوجود میاد٬‌کاش به منم یه فرصت می دادی. گفتم شاید راست میگی ولی این تصمیمیه که گرفتم. 

 

امیدوارم بی خیال شه. 

 

علاقه واسه من هیچم با گذشت زمان بوجود نمیاد. من اگه از نگاه اول یه نفرو دوست نداشته باشم هیچ علاقه ای بهش حس نمی کنم که بعدا بخواد کم یا زیاد بشه. 

 

حس می کنم خیلی باهاش بد حرف زدم. ولی یکی از رفقای آقایمان - که خدا از آقایی کمش نکند و سایه اش ایشالا تا صد و بیست سال بر سر ما باشد!- گفت که گاهی لازم است آدم از خودش تیریپ مرام و معرفت در نکند که در کردن این نوع تیریپ برای آن طرف فقط امیدواری کاذب به ارمغان می آورد و بنده خدا را فقط هی ذره ذره له می کند. فرمودند که اگر اصلا دوستش نداری و نمی خواهی اش رک و رو راست بگو که اینطوری دردش کمتر است!! 

 

خلاصه.... ما الان داریم در تجرد نقش تاهل را بازی می کنیم برای عموم بیا و ببین!! 

 

یکی بیاید به ما یک دانه اسکار بدهد!  

 

راستی یک نکته!!!‌ این سیستم که خشتک همشهری رو چیزی نمونده بود پرچم کنه سر عکس یه معبد که هیچ کس هم نمی شناخت٬‌ صدا و سیما خانومش داره یه سریال پخش میکنه که موزیک متنش به شکل خفن تابلویی از موزیک «لیست شیندلر» گرفته شده!!! آقا هر بار این سریال پخش میشه آی ما به ریش این عمو عزت می خندیم!!!‌ می خوام بزنگم روابط عمومی سیما و این حرکت صهیونیستی رو محکوم و اینا کنم چون خیلی به احساسات سید حسن پرستانه ام داره توهین میشه هر دفعه! 

 

بعدش دیگه چی می خواستم بگم؟! 

 

بذارید بفکرم......! 

 

آهان دیروز بعد از یه عالمه وقت - حدود سه هفته - سین رو دیدم. انقدر دو تایی خمیازه کشیدیم که دیگه از خنده مرده بودیم! 

 

من باید درس بخونم! 

 

نمی دونم چرا نمی خونم!!!! 

 

دلم یک دونه بغل گنده ی گرم می خواد که توش کمی تا قسمتی محو شم!

K.I.S.S

 

 

She blew him a kiss
It was shaped like her lips
He caught it with pride
For it had made quite a trip.
Over the cities
And the great sea.
A wondrous voyage
It had turned out to be.
So once it arrived
It was placed with great care
On the forehead belonging
To a most royal heir.
He smiled as he felt it
Rush through his veins.
This kiss that brought with it
The cure for his pains.

شده ام عین معتادها. تا کوچکترین اتفاقی می افتد دست و پایم می لرزد، درد در تنم می پیچد، نفسم به شماره و سرم به دوران می افتد و آن وقت گوشی های هدست را می چپانم توی  گوشم و صدایش را تا ته زیاد می کنم یا از هر سوراخی که شده مداد و کاغذی گیر می آورم و چرت و پرت بی ربط و با ربطی می نویسم. گاهی هم ساعت ها به صفحه ی کتابی خیره می شوم، می خوانم و نمی خوانم.

همیشه معتادها را آدم های احمقی دیده ام. چند هفته ایست دارم می فهمم گاهی آدم ها به کجا می رسند که چنین حماقتی مرتکب می شوند. اگر دم دست بود، شک ندارم که تا الان الکلی شده بودم. گاهی وقتی دنیایت تمام شده، وقتی کسی برای حرف زدن نداری، وقتی آغوشی برای پناه بردن نیست، چند لحظه بی هوشی و بی خبری مثل سرزمین موعود در برابرت می درخشد. حتی اگر بعد از آن دنیایی از درد، در دنیایی از آینه های رو به رو هزار هزار برابر شود.

فعلا آرامش و بی خبری ام را در موسیقی و فیلم و نوشتن و خواندن پیدا می کنم و از هجوم لحظه ها به زندگی دیگرانی که ندیده و نشناخته ام پناهنده می شوم. تکراری و خسته کننده می شود ولی.

خسته شده ام از باختن.

سوبزتی!

می بینم که دیروز روز دانشجو بود و بنده به رنگ کردن گیس کاکل خود مشغول بودم! 

 

قبل از انتخابات کلی واسه خودم سبز تشریف داشتم. 

 

هنوزم پاش بیفته سبزما... 

 

ولی آقا هیچ رقمه حاضر نیستم به اسم موسوی خان از این قوم بسیجیان بی پدر و مادر کتک بخورم! 

 

در نتیجه دیروز آی به خودم رسیدم....!  

 

*******

 

نقل قول: شواهدی در دست است که آمریکا قصد دارد جلوی ظهور حضرت را بگیرد! 

 

بنده که کلا خلاصم و حضرت مضرت را به هیچ نمی انگارم! ولی.... 

 

حضرت اگر انقدر زپرتی است که آمریکا بتواند جلوی ظهوش را بگیرد همان بهتر که اصلا ظهور نکند به جان شما!

صورتی خالی نه صورتی تنها!

نمی دانم زیپ و زیگزاگ را می شناسید یا نه. زیپ سه روز مهمان انفرادی اوین بوده. و زیگزاگ در تب و تاب رسیدگی به سر و وضعش برای استقبال از زیپ است. وبلاگشان را که می خوانم یاد پارسال می افتم. همین موقع ها بود که سین دو هفته رفت ترکیه و من این دو هفته را به معنای واقعی کلمه دق کردم. هر جا اینترنت وایرلس گیر می آورد برایم ای میل می فرستاد. آن یکی را بیشتر از همه دوست دارم که کوتاه تر از همه بود . با «سلام کوچولوی من»‌ شروع می شد! 

(کمی به زیگزاگ حسودیم می شود!) 

 

 * 

 

دنیای وبلاگی دنیای کوچکیست ها! تازگی ها که هیچ کاری جز کتاب خواندن و وبگردی ندارم٬‌هی دارد بهم شوک وبلاگی وارد می شود! رفتم تو وبلاگ یکی از خوانندگان همیشگی حسن حساس همینطوری داشتم می خواندم و کیف می کردم واسه خودم که اون بغل چشمم به یه لینک افتاد. گفتم خوب شاید تشابه اسمیست! رفتم تو بلاگ دیدم ای داد بی داد! از خوانندگان آن یکی وبلاگ خودم است. تازه کلی هم نظر در پیت می گذارد که دلم می خواهد در پاسخ فحشش بدهم!! امروز هم در وبلاگ یکی از صمیمی ترین دوستانم بودم که دیدم یک لینک جدید اضافه کرده. کلیک کردم و داشتم صفحه را بررسی می کردم که دیدم ای فغان! لینک اولش داش آکل است. حالا اگر پای شماها به آن یکی وبلاگ باز شود تا وقتی این صورتی آباد لو نرود هیچ عیب ندارد! آنها اینوری نیایند که خاک ب سر می شوم کمی تا قسمتی!