صورتی نوشت

دنیای صورتی دنیای زیباتریست!

صورتی نوشت

دنیای صورتی دنیای زیباتریست!

و صورتی تصمیم می گیرد....!!!

پنج ماه بود که منتظر بود با دوست پسرم به هم بزنم و بی خجالت هم می گفت! خفه ام کرده از بس عشق و احساس و همه ی این اراجیف را در حلقم چپانده.... عشق و احساس و نیمه ی گم شده سیخی چند برادر جان؟! آرامش و همراهی و راحتی میانه ی میدانم آرزوست! تازه بخش خوشمزه ی قضیه اینجاست که ما را به خاطر این عادل فردوسی پور بپیچاند در سطح تیم ملی برزیل (تیم ملی خودمان که وا مصیبتاست هزار ماشالا!) البته ما عادت داریم کلا به خاطر عادل خان فر بخوریم! مثلا می دویم و با جیغ خبری مهم را به استحضار مادر گرام می رسانیم که در حال مشاهده ی موش دوانی های این عادل بد ترکیب و بد صدا در فوتبال ملی – دولتی – سیاسی مملکت شهیدپرورمان است، فردا عصرش مادرمان می گوید: راستی صورتی! دیشب چی می گفتی؟!!!!

شاید من علاوه بر بی شعوری حاد ذاتی ام یک سری خصوصیات دیگر هم دارم که خودم ازشان تا حدی بی خبرم. الان اینترنتم قطع است و در "وورد" (!) دوهزار و خورده ای مشغول در فشانی می باشم. در نتیجه نمی دانم تا این مطلب به نظر شما برسد بنده چه غلط های اضافه ای ممکن است مرتکب شده باشم ولی تا همین حدش را داشته باشید که دیشب الف به ما فرمودند که فردا می خواهیم ببینیمتان، بودن در کنار شما به ما شادی و آرامش می بخشد. شماها را که نمی دانم ولی این برای من یعنی همان اجاره ی پاهای موجود در شعاع شش کیلومتری منطقه و الفرار ارجح بالقرار.... تازه اش ما را صورتی عزیزم خطاب نمودند!

نتیجه ی اخلاقی این پست و پست قبل: آقا دو حالت دارد! یا بنده جنبه ی دوست داشته شدن ندارم یا بنده جنبه ی دوست داشته شدن ندارم! بابا جان! ما پس از گذشت یک سال و خورده ای تازه دو سه ماه بود داشتیم احساسات رمانتیکانه مان برای سین را بین ضمائر خودآگاه و ناخودآگاهمان جا به جا می کردیم! حالا نمی فهمیم چطور می شود کسی ندیده و نشناخته این همه احساسات را بگیرد کف دستش، راه بیفتد در خیابان قدم بزند؟!

نظرات 3 + ارسال نظر
داش آکل پنج‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:23 ب.ظ

گربه را بکش! چه دم حجله چه نمیدانم کجا! فقط بکش!
ببین فکر نفرما که حتما باید 2 سال و اندی باهم باشید تا قلیان احساساتش مرتعش شود, موضوع ساده تر از این حرفهاست! مهم احساس خودت است, به او رجوع کن و ببین او چه میگوید! اعتماد یا الفرار؟ به احساس آن بی چاره شک نکن.

رخصت

همان احساسش پدر من را در آورده جان داش!

در جواب کامنت پست قبلت تصمیمم را گفتم.

گربه گناه دارد....

احساس من سین را می خواهد ولی سین حالا مال کس دیگریست.

احساس الف من را می خواهد ولی الف به دل من نمی نشیند.

و من... من این وسط برای خودم از همه مهم ترم. پس اگر کسی می خواهد در زندگی من باشد با قوانین من به زندگی ام پا می گذارد. مگر نه؟!!!

راست می گویی موضوع ساده تر از این حرف هاست.

محمد شنبه 14 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:18 ق.ظ

اولا باید ببخشید که دارم دیر نظرم رو می دم
یه نگاه به گذشته بنداز دختر٬ دوست دختر٬ دوست پسر٬ اول با این٬ حالا با اون٬ دست میدی به دست اون و....
راستش من نمیدونم تو اخلاق و عقایدت چطوریه ولی من با عقاید خودم نظرم رو می گم
تو اشتباه بزرگی کردی و قواعد رو زیر پا گذاشتی و با اقای سین رابطه نا مشروع داشتی البته با برچسبه دوستی و عشق و عاشقی حتی اگر این رابطه در حد دست دادن باشه. اگه خدا این روابط رو نامشروع کرده فکر می کنم حداقل دلیلش این بوده که تو و امثال تو به این اوضاع نابسامان دچار نشید. اخه یعنی چه یه روز با این یه روز با اون؟(این رو کلی گفتم نه مختص شما) و بعد به خیال خودتون اسمش رو می ذارید عشق و عاشقی.
من هیچ وقت به دوستی دختر و پسر اعتقاد نداشتم٬ دوستیی که بخوای نخوای یه روز تموم میشه و عمدتا این دخترا هستن که این وسط ضربه روحی شدید می بینن٬ بهتره هیچ وقت شروع نشه.
اون اگه تو رو واقعا دوست داشت میومد خواستگاریت نه این که این طوری بشه.تو نمی خواد دلت به حال مرام و معرفت بسوزه٬مرام و معرفت خیلی وقته تو این دنیا مرده٬ فکر خودت و آیندت باش٬ به آقای الف هم بگو اگر منو واقعا می خوای بیا خواستگاریم وگرنه من دستمال کاغذی نیستم که وقتی استفاده شد بندازنش دور و یکی دیگه ...
واسه خودت ارزش قاعل شو و نذار کسی ازت سواستفاده کنه
در ضمن به فکر یه کار بهتر واسه خودت باش ...

اینجا کاملا دموکراسیه و شما حق بیان عقاید و نظراتتون رو دارین که صد البته واسه خودتون محترم و معتبره.
فقط یه نکته این وسط هست که من میگم این آقا رو نمی تونم در حد دو ساعت تو کافه نشستن تحمل کنم می فرمایین بگم بیاد خواستگاری؟!!
خیالت راحت من اگه از کسی سو استفاده نکنم بقیه اش حله!
کارم هم خیلی درست و حسابیه. تازه می خوام برگردم. میگن منشی جدیده باحاله و زندگی من خالیه از دوستان دختر!!

امیر سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:06 ب.ظ

کاش یک چیزایی در مورد خود ت مینوشتی تا ما حد اقل بدونیم چند سالته ؟!

چه فرقی می کنه من چند سالمه؟!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد