صورتی نوشت

دنیای صورتی دنیای زیباتریست!

صورتی نوشت

دنیای صورتی دنیای زیباتریست!

شده ام عین معتادها. تا کوچکترین اتفاقی می افتد دست و پایم می لرزد، درد در تنم می پیچد، نفسم به شماره و سرم به دوران می افتد و آن وقت گوشی های هدست را می چپانم توی  گوشم و صدایش را تا ته زیاد می کنم یا از هر سوراخی که شده مداد و کاغذی گیر می آورم و چرت و پرت بی ربط و با ربطی می نویسم. گاهی هم ساعت ها به صفحه ی کتابی خیره می شوم، می خوانم و نمی خوانم.

همیشه معتادها را آدم های احمقی دیده ام. چند هفته ایست دارم می فهمم گاهی آدم ها به کجا می رسند که چنین حماقتی مرتکب می شوند. اگر دم دست بود، شک ندارم که تا الان الکلی شده بودم. گاهی وقتی دنیایت تمام شده، وقتی کسی برای حرف زدن نداری، وقتی آغوشی برای پناه بردن نیست، چند لحظه بی هوشی و بی خبری مثل سرزمین موعود در برابرت می درخشد. حتی اگر بعد از آن دنیایی از درد، در دنیایی از آینه های رو به رو هزار هزار برابر شود.

فعلا آرامش و بی خبری ام را در موسیقی و فیلم و نوشتن و خواندن پیدا می کنم و از هجوم لحظه ها به زندگی دیگرانی که ندیده و نشناخته ام پناهنده می شوم. تکراری و خسته کننده می شود ولی.

خسته شده ام از باختن.

آدامس خرسی

عرض شود خدمت انور منورتان که ما الان تمرگیده ایم اینجا و در بحر غور و تفکر مستغرقیم الی حوالی اینجا! (اینجا دو سانت زیر گلویمان است!) 

 

آقا نمی دانیم چرا و به کدامین دلیل چند وقتیست ساعات پایانی شبانگاهمان کش می آید در سطح آدامس خرسی! 

 

درس خواندنمان نمی آید. دانشگاه را هم به قول این یارو ملغی نموده ایم. 

 

«آخرین وسوسه ی مسیح» را می خوانیم که بعدا فیلمش را هم ببنیم و در این میان به دنبال نسخه ی انگلیسی «ژوستین» رمان اروتیک/سادیستیک مارکی دو ساد فقید نیز می گردیم که در مذمت پاکدامنی داستان سرایی ها نموده و اصلا از پایه گذاران فرهنگ و تفکر و فلسفه ی امروز فرانسه است که ما به شخصه انقدر کشته مرده اش هستیم! ولی حیف که جز نسخه ی فرانسوی اش هنوز چیز دیگری صید نکرده ایم و فرانسوی هم بلد نیستیم و فعلا جگرمان کباب است!  

 

به جان آن یک دانه بچه ی دردانه ی نداشته مان اگر کسی بیاید و در وصف دامن و پاکی و ناپاکی اش زر سیصد من یک عدس بزند با ادبیاتی شایسته از خجالتش به در خواهیم آمد که اعصاب و روانمان بس مشوش است و خسته.

 

 

 

پی نوشت: روحمان دردناک است و خسته! هیچ آدامس خرسی و هیچ چیز صورتی خوشگل و خوشمزه ای هم جواب نمی دهد! دلمان یک چیزی می خواهد به زاویه ی قائم بکوبانیم وسط دیوار باشد که بیشتر و بد تر و ریز تر از تکه پاره های روح مرحوممان خورد خاکشیر شود کمی تسکین و تسلی بیابیم!

بی خوابی!

یه هفته است که خواب به چشم های صورتیم نیومده!!! 

 

 

 

خوابم میـــــــــــــــــــــــــــــــــــاد!