-
صورتی شیردل!
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 12:21
داریم تشریفمان را از اینجا هم می بریم. کلا هر سیصد وبلاگمان را تصمیم گرفته ایم یک جا جمع کنیم و آدرسمان را هم به همه ی دوستان و آشنایان بدهیم بی ترس از قضاوتشان! تازه کجای کارید که توئیترمان را هم روی آن وبلاگ ایمپورت می نماییم! و این یعنی برهنگی ذهنی! راستش همچنان در کف شجاعت خودمان مانده ایم که مثلا دوست پسران اسبق...
-
براندازی!
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 14:57
برادران جان بر کف جرائم اینترنتی گفته اند که از این به بعد لینک دادن به سایت های فیلتر شده مصداق جرم است. خاک بر سرم شد٬ برم بگردم ببینم تو کدوم پستم به ویدئوی جنیفر لوپز تو یوتوب لینک داده بودم تا به جرم انقلاب نرم نبردنم اوین!
-
بر پدر و مادر هر آنچه....
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 18:50
خداوندا.... هر آنچه اغتشاشگر ننه مرده را از تیررس هر آنچه لباس شخصی بی پدر هست خارج نموده در امان بدار.... پی نوشت: ۱- طنزم نمیاد. شوخیم هم نمیاد. مسخره بازیم هم نمیاد. حوصله هم ندارم اینجا رو به گهمال حرف سیاسی جدی آلوده کنم. ۲- دلم دارد می ترکد از این همه ظلم که می بینم و از این همه سکوت که مرا در بر گرفته.
-
مرگی که تسلیت گفتن دارد....
سهشنبه 1 دیماه سال 1388 20:45
Sweet Dreams Sweetie...
-
اسکار می پذیریم!
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 12:01
چی بگم؟! چی کار کنم؟!! آقا من الان به گه خوری افتادم شدید!! این الف گویا غیر از مهربانیش یک خصیصه ی دیگری دارد در مایه های گیر بودن! فکر کنید من و تنها دوست ِ دخترم نشستیم شونصد ساعت فسفر سوزوندیم که چی بگم که بی خیال شه. تصمیم بر این شد که بگم می خوام برگردم با سین. پیش خودمون حساب کردیم٬ دیدیم که با توجه به این که...
-
K.I.S.S
جمعه 20 آذرماه سال 1388 16:16
She blew him a kiss It was shaped like her lips He caught it with pride For it had made quite a trip. Over the cities And the great sea. A wondrous voyage It had turned out to be. So once it arrived It was placed with great care On the forehead belonging To a most royal heir. He smiled as he felt it Rush through his...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1388 17:44
شده ام عین معتادها. تا کوچکترین اتفاقی می افتد دست و پایم می لرزد، درد در تنم می پیچد، نفسم به شماره و سرم به دوران می افتد و آن وقت گوشی های هدست را می چپانم توی گوشم و صدایش را تا ته زیاد می کنم یا از هر سوراخی که شده مداد و کاغذی گیر می آورم و چرت و پرت بی ربط و با ربطی می نویسم. گاهی هم ساعت ها به صفحه ی کتابی...
-
سوبزتی!
سهشنبه 17 آذرماه سال 1388 15:58
می بینم که دیروز روز دانشجو بود و بنده به رنگ کردن گیس کاکل خود مشغول بودم! قبل از انتخابات کلی واسه خودم سبز تشریف داشتم. هنوزم پاش بیفته سبزما... ولی آقا هیچ رقمه حاضر نیستم به اسم موسوی خان از این قوم بسیجیان بی پدر و مادر کتک بخورم! در نتیجه دیروز آی به خودم رسیدم....! ******* نقل قول: شواهدی در دست است که آمریکا...
-
صورتی خالی نه صورتی تنها!
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 13:03
نمی دانم زیپ و زیگزاگ را می شناسید یا نه. زیپ سه روز مهمان انفرادی اوین بوده. و زیگزاگ در تب و تاب رسیدگی به سر و وضعش برای استقبال از زیپ است. وبلاگشان را که می خوانم یاد پارسال می افتم. همین موقع ها بود که سین دو هفته رفت ترکیه و من این دو هفته را به معنای واقعی کلمه دق کردم. هر جا اینترنت وایرلس گیر می آورد برایم...
-
و صورتی تصمیم می گیرد....!!!
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1388 20:19
پنج ماه بود که منتظر بود با دوست پسرم به هم بزنم و بی خجالت هم می گفت! خفه ام کرده از بس عشق و احساس و همه ی این اراجیف را در حلقم چپانده.... عشق و احساس و نیمه ی گم شده سیخی چند برادر جان؟! آرامش و همراهی و راحتی میانه ی میدانم آرزوست! تازه بخش خوشمزه ی قضیه اینجاست که ما را به خاطر این عادل فردوسی پور بپیچاند در سطح...
-
به همین سادگی...
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 23:07
توضیح ضروری: سین دوست پسر سابق بنده است! من از اون آدم هایی هستم که از اتفاقات زندگیم درس می گیرم وبه خاطر دونه دونه ی گندهایی که بالا میارم سال ها - به معنای واقعی کلمه - خودم رو سرزنش می کنم. آدمی هستم که شاید نمی دونم چی می خوام٬ ولی می دونم چی نمی خوام. من قبل از این که صورت سین رو ببینم فهمیدم که می خوامش. به...
-
؟!
سهشنبه 10 آذرماه سال 1388 14:30
از صبح هیچ حسی ندارم. از آدرسی که برای محل قرار گرفته ام حدس می زنم یکی از هنری ترین کافه های مرکز شهر باشد. از همان هایی که همه تویش ساعت ها سیگار می کشند و قهوه می خورند و کتاب های روشنفکری می خوانند و می نویسند. با حدود نیم ساعت تاخیر به حوالی اش می رسم و بقیه ی راه را تلفنی راهنمایی می شوم. توی کافه می نشینیم....
-
الف
شنبه 7 آذرماه سال 1388 23:31
پس فردا اولین قرار ملاقات من با «الف» است. همانی که نود می بیند. الف مرد مهربانی است. انقدر مهربان که ازش می ترسم. الف شعر می گوید. برای تولدم شعری گفته بود. * من مهربانی کردن بلد نیستم. برای همین هم می ترسم. از شکستن دل الف. تا به حال قبل از هیچ قرار اولی اینقدر دلشوره نداشته ام. چون هیچ کدام از مردهای قبلی احساس...
-
عشق فردوسی پوری
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 11:55
ماه هاست با ادعای علاقه و احساست سرم را برده ای. باور نمی کنی که چطور باور نمی کنم. دوشنبه شب است. در هجوم تنهایی، حضورت را به عادل فردوسی پور می بازم!
-
آدامس خرسی
دوشنبه 2 آذرماه سال 1388 23:20
عرض شود خدمت انور منورتان که ما الان تمرگیده ایم اینجا و در بحر غور و تفکر مستغرقیم الی حوالی اینجا! (اینجا دو سانت زیر گلویمان است!) آقا نمی دانیم چرا و به کدامین دلیل چند وقتیست ساعات پایانی شبانگاهمان کش می آید در سطح آدامس خرسی! درس خواندنمان نمی آید. دانشگاه را هم به قول این یارو ملغی نموده ایم. «آخرین وسوسه ی...
-
مرگ صورتی
یکشنبه 1 آذرماه سال 1388 14:54
بذارید بگم چه مرگمه! مرگ یه بار شیون و عر عر هم یه بار دیگه! مگه نه؟! آقا ما با یه آقایی دوست بودیم که ظاهرا خیال می کردیم دوست پسرمونه! حالا چطوری همچین اتفاقی میفته؟! اینطوری: اینجانب رکورد دار داشتن دوستانی هستم که پسر هستند ولی سو تفاهم نشود که دوست پسرمان نیستند. بابا نا سلامتی با داشتن این دوستان در زندگیمان هر...
-
بادکنک صورتی
جمعه 29 آبانماه سال 1388 14:30
یادم می آید راهنمایی که بودم آزمایشی در کتاب علوم بود که یک سری گلوله ی فلزی را باردار می کردند و می ریختند در یک ظرف و گلوله ها به هم می چسبیدند و نمی دانم بعد دور می شدند یا فقط رها می شدند یا چه بلایی سرشان می آمد. ولی می دانم که حال کلمات در ذهنم همین طور است. می چرخند و هجوم می آورند و بعد.... هیچ٬ همه رفته اند....
-
چرا؟!
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1388 15:35
نمی دونم چرا این Grey's Anatomy رو اینقدر دوست دارم بی نظیره....! و خدا می دونه که من همیشه چقدر با مردیت گری همزاد پنداری کردم! !
-
اندر احوالات خانه و خانه داری!
سهشنبه 26 آبانماه سال 1388 11:44
مامان ما هر وقت این چی چی جون و اون یکی نمی دونم چی چی خانوم زنگ می زنن شونصد ساعت در مدح و رثای پیوند خوردنش به جارو و دستمال و پارو و جرم گیر و غیره و ذلک مدیحه سرایی می کند! فعلا پنج شش روزی هست که مادر جان ته تهران را در آورده و بنده دارم با آشپزی منور خود خانواده را می نوازم و برخی روزها هم از ته مانده های یخچال...
-
روح صورتی
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 20:12
نمی دانم چرا همه ی نوشته هایم در این وبلاگ به نوعی پراکندگی و سردرگمی دچارند. انگار اینجا را کرده باشم سطل آشغال ذهنم! مدتی نوشتن را تعطیل کرده بودم. می دانم اینجا کسی را نمی شناسم و کسی نبودنم را حس نکرد ولی رفقای آن وبلاگ دیگر کلی « زنجه موره » نموده و ما را راضی به بازگشت نمودند! روزهایم را به تنهایی٬ سکوت و تاریکی...
-
خطر
جمعه 22 آبانماه سال 1388 13:18
دارم کارهای خطرناکی می کنم! تقریبا می خواهم از خودم شهید بازی در بیاورم! حالا بیخود قضیه را سیاسی کنید....! پناه بر خدا از دست زنانی که یهویی به سرشان می زند از خود گذشتگی در کنند از خودشان!
-
هوو
دوشنبه 11 آبانماه سال 1388 10:08
این وبلاگ هووی اون یکی وبلاگمه. آیا دارم به وبلاگ عزیز دردونه ام خیانت می کنم؟! بعد از هشت ماه که روز و شبمونو با هم گذروندیم.... خندیدیم٬ گریه کردیم..... درسته که ولش کنم و فقط گاه به گاهی برم مثلا سری بهش بزنم و نفقه اشو بدم؟! یه دنیا حرفای دلم رو توش نوشتم. حالا فقط هر چند وقت یه بار می رم و به بچه ها سری می زنم و...
-
من هستم!
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 00:22
دلم می خواهد بنویسم. به نوعی سردرگمی دچار شده ام که با همیشه متفاوت است. می نویسم. به زودی بر می گردم...
-
بی خوابی!
جمعه 1 آبانماه سال 1388 21:30
یه هفته است که خواب به چشم های صورتیم نیومده!!! خوابم میـــــــــــــــــــــــــــــــــــاد!
-
تولد
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1388 14:19
امروز تولد منه و این وبلاگ هدیه ی منه به خودم! خسته شدم از نقاب اون آدم باحالی که اون یکی وبلاگ چسبونده رو صورتم! اینجا از هر چی دلم بخواد حرف می زنم و برام مهم نیست کی درباره ام قراره چه فکری بکنه! وای چه حالی میده این بی تفاوتی! چه حالی میده زور نزدن واسه ساختن جمله های قشنگ قشنگ!!...
-
فراری!
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1388 22:58
من از وبلاگ قبلیم فرار کردم! خیلی حرفا واسه گفتن دارم که بعد از شش ماه دیگه نمی تونم اونجا بگم. آخه دیگه همه منو می شناسن و حسابی با هم رفیق شدیم!! به اینجا خوش اومدم!