صورتی نوشت

دنیای صورتی دنیای زیباتریست!

صورتی نوشت

دنیای صورتی دنیای زیباتریست!

آدامس خرسی

عرض شود خدمت انور منورتان که ما الان تمرگیده ایم اینجا و در بحر غور و تفکر مستغرقیم الی حوالی اینجا! (اینجا دو سانت زیر گلویمان است!) 

 

آقا نمی دانیم چرا و به کدامین دلیل چند وقتیست ساعات پایانی شبانگاهمان کش می آید در سطح آدامس خرسی! 

 

درس خواندنمان نمی آید. دانشگاه را هم به قول این یارو ملغی نموده ایم. 

 

«آخرین وسوسه ی مسیح» را می خوانیم که بعدا فیلمش را هم ببنیم و در این میان به دنبال نسخه ی انگلیسی «ژوستین» رمان اروتیک/سادیستیک مارکی دو ساد فقید نیز می گردیم که در مذمت پاکدامنی داستان سرایی ها نموده و اصلا از پایه گذاران فرهنگ و تفکر و فلسفه ی امروز فرانسه است که ما به شخصه انقدر کشته مرده اش هستیم! ولی حیف که جز نسخه ی فرانسوی اش هنوز چیز دیگری صید نکرده ایم و فرانسوی هم بلد نیستیم و فعلا جگرمان کباب است!  

 

به جان آن یک دانه بچه ی دردانه ی نداشته مان اگر کسی بیاید و در وصف دامن و پاکی و ناپاکی اش زر سیصد من یک عدس بزند با ادبیاتی شایسته از خجالتش به در خواهیم آمد که اعصاب و روانمان بس مشوش است و خسته.

 

 

 

پی نوشت: روحمان دردناک است و خسته! هیچ آدامس خرسی و هیچ چیز صورتی خوشگل و خوشمزه ای هم جواب نمی دهد! دلمان یک چیزی می خواهد به زاویه ی قائم بکوبانیم وسط دیوار باشد که بیشتر و بد تر و ریز تر از تکه پاره های روح مرحوممان خورد خاکشیر شود کمی تسکین و تسلی بیابیم!

مرگ صورتی

 

بذارید بگم چه مرگمه! 

 

مرگ یه بار شیون و عر عر هم یه بار دیگه! مگه نه؟! 

 

آقا ما با یه آقایی دوست بودیم که ظاهرا خیال می کردیم دوست پسرمونه! 

 

حالا چطوری همچین اتفاقی میفته؟! 

 

اینطوری: 

 

اینجانب رکورد دار داشتن دوستانی هستم که پسر هستند ولی سو تفاهم نشود که دوست پسرمان نیستند. 

 

بابا نا سلامتی با داشتن این دوستان در زندگیمان هر چیزی را نفهمیم این یک چیز را خوب می فهمیم که دوست پسر رفتارش چه تفاوتی با دوستی دارد که پسر است! 

 

دیشب آن آقایی که ما ظاهرا خیال می کردیم دوست پسرمان بوده در توجیه عمل خائنانه ی خود فرمودند که نه!‌ هیچ هم از این خبرها نبوده! 

 

آی الان دلمان می خواهد یک پس گردنی مهمانشان کنیم! 

 

در این قسمت قصد داریم چند تا از تفاوت های دوست های معمولی را با دوست پسر بر شماریم باشد که رفقا حساب کار دستشان بیاید: 

 

دوست معمولی طرز نگاهش فرق دارد. نمی گوید که دلش می خواهد پیشش بودید تا ببوسدتان. هر بار که به دیدنتان می آید لزوما عطر مورد علاقه تان را نمی زند و رنگ مورد علاقه تان را نمی پوشد. نصف شب پا نمی شود از آن سر شهر بیاید دم در خانه تان که یک نظر نگاهتان کند و برود. دلش نمی خواهد شما را هی پشت هم در آغوش بگیرد و غیره! برایتان اس ام اس های رمانتیک نمی فرستد.  اصلا این حرف ها به کنار!‌ اول آشنایی بر نمی گردد بهتان بگوید که از شما خوشش آمده و « یه جورایی دوستتان دارد »!‌

 

به جان خودم فرق معامله زمین تا آسمان است! 

 

تازه وقتی یک دوست معمولی دارید که پسر است عمده ی وقتتان به گپ زدن راجع به دوست دخترش٬‌ مشکلاتشان٬ انتخاب هدیه و نقشه کشیدن های کمی تا قسمتی خبیثانه می گذرد! نه به ابراز علاقه ی آقا به شما!  

 

بعدش هم اگر ما از اول دو دوست معمولی بودیم چرا وقت اعتراف به خیانتشون فرمودند که «امیدوارم بتونیم همچنان دوست بمونیم»؟!