صورتی نوشت

دنیای صورتی دنیای زیباتریست!

صورتی نوشت

دنیای صورتی دنیای زیباتریست!

K.I.S.S

 

 

She blew him a kiss
It was shaped like her lips
He caught it with pride
For it had made quite a trip.
Over the cities
And the great sea.
A wondrous voyage
It had turned out to be.
So once it arrived
It was placed with great care
On the forehead belonging
To a most royal heir.
He smiled as he felt it
Rush through his veins.
This kiss that brought with it
The cure for his pains.

شده ام عین معتادها. تا کوچکترین اتفاقی می افتد دست و پایم می لرزد، درد در تنم می پیچد، نفسم به شماره و سرم به دوران می افتد و آن وقت گوشی های هدست را می چپانم توی  گوشم و صدایش را تا ته زیاد می کنم یا از هر سوراخی که شده مداد و کاغذی گیر می آورم و چرت و پرت بی ربط و با ربطی می نویسم. گاهی هم ساعت ها به صفحه ی کتابی خیره می شوم، می خوانم و نمی خوانم.

همیشه معتادها را آدم های احمقی دیده ام. چند هفته ایست دارم می فهمم گاهی آدم ها به کجا می رسند که چنین حماقتی مرتکب می شوند. اگر دم دست بود، شک ندارم که تا الان الکلی شده بودم. گاهی وقتی دنیایت تمام شده، وقتی کسی برای حرف زدن نداری، وقتی آغوشی برای پناه بردن نیست، چند لحظه بی هوشی و بی خبری مثل سرزمین موعود در برابرت می درخشد. حتی اگر بعد از آن دنیایی از درد، در دنیایی از آینه های رو به رو هزار هزار برابر شود.

فعلا آرامش و بی خبری ام را در موسیقی و فیلم و نوشتن و خواندن پیدا می کنم و از هجوم لحظه ها به زندگی دیگرانی که ندیده و نشناخته ام پناهنده می شوم. تکراری و خسته کننده می شود ولی.

خسته شده ام از باختن.

سوبزتی!

می بینم که دیروز روز دانشجو بود و بنده به رنگ کردن گیس کاکل خود مشغول بودم! 

 

قبل از انتخابات کلی واسه خودم سبز تشریف داشتم. 

 

هنوزم پاش بیفته سبزما... 

 

ولی آقا هیچ رقمه حاضر نیستم به اسم موسوی خان از این قوم بسیجیان بی پدر و مادر کتک بخورم! 

 

در نتیجه دیروز آی به خودم رسیدم....!  

 

*******

 

نقل قول: شواهدی در دست است که آمریکا قصد دارد جلوی ظهور حضرت را بگیرد! 

 

بنده که کلا خلاصم و حضرت مضرت را به هیچ نمی انگارم! ولی.... 

 

حضرت اگر انقدر زپرتی است که آمریکا بتواند جلوی ظهوش را بگیرد همان بهتر که اصلا ظهور نکند به جان شما!

صورتی خالی نه صورتی تنها!

نمی دانم زیپ و زیگزاگ را می شناسید یا نه. زیپ سه روز مهمان انفرادی اوین بوده. و زیگزاگ در تب و تاب رسیدگی به سر و وضعش برای استقبال از زیپ است. وبلاگشان را که می خوانم یاد پارسال می افتم. همین موقع ها بود که سین دو هفته رفت ترکیه و من این دو هفته را به معنای واقعی کلمه دق کردم. هر جا اینترنت وایرلس گیر می آورد برایم ای میل می فرستاد. آن یکی را بیشتر از همه دوست دارم که کوتاه تر از همه بود . با «سلام کوچولوی من»‌ شروع می شد! 

(کمی به زیگزاگ حسودیم می شود!) 

 

 * 

 

دنیای وبلاگی دنیای کوچکیست ها! تازگی ها که هیچ کاری جز کتاب خواندن و وبگردی ندارم٬‌هی دارد بهم شوک وبلاگی وارد می شود! رفتم تو وبلاگ یکی از خوانندگان همیشگی حسن حساس همینطوری داشتم می خواندم و کیف می کردم واسه خودم که اون بغل چشمم به یه لینک افتاد. گفتم خوب شاید تشابه اسمیست! رفتم تو بلاگ دیدم ای داد بی داد! از خوانندگان آن یکی وبلاگ خودم است. تازه کلی هم نظر در پیت می گذارد که دلم می خواهد در پاسخ فحشش بدهم!! امروز هم در وبلاگ یکی از صمیمی ترین دوستانم بودم که دیدم یک لینک جدید اضافه کرده. کلیک کردم و داشتم صفحه را بررسی می کردم که دیدم ای فغان! لینک اولش داش آکل است. حالا اگر پای شماها به آن یکی وبلاگ باز شود تا وقتی این صورتی آباد لو نرود هیچ عیب ندارد! آنها اینوری نیایند که خاک ب سر می شوم کمی تا قسمتی!

و صورتی تصمیم می گیرد....!!!

پنج ماه بود که منتظر بود با دوست پسرم به هم بزنم و بی خجالت هم می گفت! خفه ام کرده از بس عشق و احساس و همه ی این اراجیف را در حلقم چپانده.... عشق و احساس و نیمه ی گم شده سیخی چند برادر جان؟! آرامش و همراهی و راحتی میانه ی میدانم آرزوست! تازه بخش خوشمزه ی قضیه اینجاست که ما را به خاطر این عادل فردوسی پور بپیچاند در سطح تیم ملی برزیل (تیم ملی خودمان که وا مصیبتاست هزار ماشالا!) البته ما عادت داریم کلا به خاطر عادل خان فر بخوریم! مثلا می دویم و با جیغ خبری مهم را به استحضار مادر گرام می رسانیم که در حال مشاهده ی موش دوانی های این عادل بد ترکیب و بد صدا در فوتبال ملی – دولتی – سیاسی مملکت شهیدپرورمان است، فردا عصرش مادرمان می گوید: راستی صورتی! دیشب چی می گفتی؟!!!!

شاید من علاوه بر بی شعوری حاد ذاتی ام یک سری خصوصیات دیگر هم دارم که خودم ازشان تا حدی بی خبرم. الان اینترنتم قطع است و در "وورد" (!) دوهزار و خورده ای مشغول در فشانی می باشم. در نتیجه نمی دانم تا این مطلب به نظر شما برسد بنده چه غلط های اضافه ای ممکن است مرتکب شده باشم ولی تا همین حدش را داشته باشید که دیشب الف به ما فرمودند که فردا می خواهیم ببینیمتان، بودن در کنار شما به ما شادی و آرامش می بخشد. شماها را که نمی دانم ولی این برای من یعنی همان اجاره ی پاهای موجود در شعاع شش کیلومتری منطقه و الفرار ارجح بالقرار.... تازه اش ما را صورتی عزیزم خطاب نمودند!

نتیجه ی اخلاقی این پست و پست قبل: آقا دو حالت دارد! یا بنده جنبه ی دوست داشته شدن ندارم یا بنده جنبه ی دوست داشته شدن ندارم! بابا جان! ما پس از گذشت یک سال و خورده ای تازه دو سه ماه بود داشتیم احساسات رمانتیکانه مان برای سین را بین ضمائر خودآگاه و ناخودآگاهمان جا به جا می کردیم! حالا نمی فهمیم چطور می شود کسی ندیده و نشناخته این همه احساسات را بگیرد کف دستش، راه بیفتد در خیابان قدم بزند؟!